فارسی پنجم -

درس 1 فارسی پنجم

✨💜 🤍 ‌

فارسی پنجم. درس 1 فارسی پنجم

سلام لطفا میشه انشا درمورد تابلوی مخفی یا درمورد کتاب ترسناک بگید از تو گوگل نباشه هرکسی هم بگه مطمئن باشه که معرکه میگیره

جواب ها

جواب معرکه

یکی بود یکی نبود غیر خدای مهربان هیچ کس نبود یک تابلویی بود که اسمش تابلوی مخفی بود تابلوی مخفی یعنی مخفی بود اما بقیه تابلو ها معمولی بودند مثلا اسم های معمولی داشتند اما اولین تابلویی بود که اسمش تابلوی مخفی بود تابلوی نمی توانست با دوست هایش بازی کند چون تابلوی مخفی یک روح بوده است و کسی نمی تواند او را ببیند یک روزی تابلوی مخفی گفت:(من چکار کنم؟آخه هیچ کس منو نمی بینه😔)خداوند جواب داد:(ای تابلو تو آفریده ی من هستی!من تو را با چوب درست کردم تو یک نعمتی 😊اما اگر میخواهی با دوستانت بازی کنی باشه پس به تابلو معمولی دعوتت می کنم تابلو گفت:(مرسی ای بهترین دوست دارم ) و تابلو ی مخفی تبدیل به تابلوهای دیگر و با دوستانش دوست شد و ماجرا را طریف کرد معرکه😊

جواب معرکه

فاطمه

فارسی پنجم

به نام خدا انشا موضوع کتاب ترسناک امروز من و مادرم به کتاب فروشی رفتیم تا کتاب های مورد علاقه ام را بخرم البته من هر ماه با مادر به کتاب فروشی میرم وقتی که وارد کتاب فروشی رفتم داشتم به قفسه ها نگاه میکردم یهو چشمم به یه کتاب افتاد رفتم به سمت اون کتاب کتاب ترسناک بود او را ورق زدم دیدم درباره جن ها بود داستان قشنگی داشت اسم کتابش هم جرعت حقیقت بود من هم او را خریدم وقتی به مادرم کفتم مادر گفت من همون را می‌خواهم مادر گفت عزیزم این داستان واقعی نیست چرت پرت است این رو نخر گفتم مادر من که می‌دانم این داستان ها الکی است اما میخواهم بخونم یه نظرم داستان قشنگی است مادرم گفت باشع خریدیم ساعت ۱۰ شب بود صفحه اول را خواندم که در باره اون بود که چند پسر و دختر دور هم شب ها جمع می‌شوند و یه دست جادویی جنی که خیلی قدیمی اسم دارن هرکس اون دست را بگیرد و بگوید بیا من می‌خواهم ببینمت اون نفر یه جن ترسناک میبینه و بعد میگه من به تو اجازه میدهم اون میاد تو جلد اون نفر بقه زمان میگیرن ۶۰ ثانیه که بشه دست اون و اون دست را جدا میکنن و جن از بدن اون دختر یا پسر میره و اگه کسی زیر ۲۰ سال باشه جن از بدنش به راحتی بیرون نمیره خلاصه یه پسر ۱۵ ساله میره دست میگیره حرف میگه اما مادر یکی از اون دخترا که مرده میره تو جلد اون پسره پسره بل زبون مادر دختره حرف میزنه دختره میگه مامان ۶۰ ثانیه میشه اما اون دختره نیکه نه چند دقیقه بعد دست جدا کنین من میام با مامانم حرف بزنم بقیع گفتن شاید اتفاق بدی بیوفته گفت نع یه دفعه پسره سرش زد یه میز زد زد انقدر زد که کلا دیگه صورت پر خون شد یه دفعه چشم رو در آورد همه ترسیدن اندازه ۵ دقیقه بود ته دست تو دست پسره بود بعد جدد کردن پسره رفت بیمارستان بعد تصویر اون پسره که چشم نداشت و. پر خون بود توکتاب بود و پایین نوشته بود اون داستان حقیقت دارد ساعت ۳ شب بود خیلی ترسیدم دیگه نخوندم تا بک هفته به اون داستان فکر میکردم و شب از ترس نمی خوابیدم به مادرم گفتم اون گفت کلا ۵ صفحه مونده کتاب تموم بشه بخون گفتم باشه مامان اون موقه ساعت ۹ شب بود که خوندم خلاصه دیدم که نوشته بود که روز یک هفته پیش مادر اون دختره مرده و اون خیلی ناراحت بوده اون ها رفتن با هم جرعت حقیقت بازی کنن زیاد مشروب خوردن و داشتن الکی تو فکرشون خیال می‌بافتن و یه مجسمه دست برداشته بودند در همون حالا دختره خوابش برد بود و تمام اون ها خواب بود به خودم خندیدم و ساعت ۱۰ بود راحت خوابیدم خیلی خوشحال بودم که به حرف مادرم گوش دارم و کتاب راخواندم معرکه بده واقعا زحمت کشیدم نوشتم و خیلی فکر کردم

جواب معرکه

بصم الله خب یکی بود یکی نبود من و دوستانم با اردوی مدرسه به کتاب فروشی رفتیم در آنجا کتابی را دیدم که اسم آن هم خیلیییی ترسناک بود آن را ورق زدم دیدم درباره ی جن ارواح و نحوه ی احضار آنها نوشته اولش از خریدن کتاب مطمئن نبودم ولی آن را خریدم قیمت آن کتاب سی تومان بود وقتی به خانه رفتم داستان هایش را خواندم ترسناک بودند و بعد در اثر کنجکاوی یه روش احضار را انجام دادم . چیزی اتفاق نیفتاد و لی شب های بعد صدا های ترسناکی می‌آمد و منبع آن از طرف کتاب بود شب ها گذشت و صدا بیشتر و بیشتر شد ولی بعد اجسام را هم تکان می خوردند من به مادرم داستان را گفتم او هرشب دعا و راز و نماز می خواند قرآن می‌خواند و ... بعد من کتاب را آتش زدم و مادرم در آن هنگام قران خواند و دیگر هیچ صدایی نشنیدم معرکه زحمت کشیدما

سوالات مشابه